مشک پاشنده. مشک ریز. مشک افشان. خوشبوی کننده: چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت اینت نسیم مشک پاش اینت فقاع شکّری. خاقانی. اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش زنجیر می گسل که خرد حلقه بر در است. خاقانی. ، از اسمای معشوق. (بهار عجم) (آنندراج)
مشک پاشنده. مشک ریز. مشک افشان. خوشبوی کننده: چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت اینْت نسیم مشک پاش اینْت فقاع شکّری. خاقانی. اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش زنجیر می گسل که خرد حلقه بر در است. خاقانی. ، از اسمای معشوق. (بهار عجم) (آنندراج)
شکری. شکری رنگ. به رنگ شکر. سپید که کمی به زردی زند. (یادداشت مؤلف) : نقاب شکرفام بندد هوا را چو صبح از شکرخنده دندان نماید. خاقانی. و رجوع به شکری شود
شکری. شکری رنگ. به رنگ شکر. سپید که کمی به زردی زند. (یادداشت مؤلف) : نقاب شکرفام بندد هوا را چو صبح از شکرخنده دندان نماید. خاقانی. و رجوع به شکری شود
آنکه مشک می افشاند و پراکنده می کند. (ناظم الاطباء). فشانندۀ مشک و عطرآگین سازنده. خوشبوی. معطر: در مجلس عشرت ز لطیفی و ظریفی خورشید شکرپاش و مه مشک فشان اوست. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 771). مشک بید از درخت عود نشان گاه کافور و گاه مشک فشان. نظامی. آمد آن ماه آفتاب نشان در بر افکنده زلف مشک فشان. نظامی. نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد. حافظ. - مشک فشان از فقاع، کنایه از شخصی است که در وقت حرف زدن بوی خوش از دهانش برآید. (برهان) (از ناظم الاطباء). شخصی که در حرف زدن بوی خوش از دهانش آید. (انجمن آرا پیرایش دوم). - ، کسی که خلق خوش داشته باشد. (انجمن آراپیرایش دوم). رجوع به ترکیب ’مشک فروش از قفا’ شود. ، مشک نقاب. از اسماءمعشوق است. (آنندراج). و رجوع به مشک نقاب شود
آنکه مشک می افشاند و پراکنده می کند. (ناظم الاطباء). فشانندۀ مشک و عطرآگین سازنده. خوشبوی. معطر: در مجلس عشرت ز لطیفی و ظریفی خورشید شکرپاش و مه مشک فشان اوست. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 771). مشک بید از درخت عود نشان گاه کافور و گاه مشک فشان. نظامی. آمد آن ماه آفتاب نشان در بر افکنده زلف مشک فشان. نظامی. نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد. حافظ. - مشک فشان از فقاع، کنایه از شخصی است که در وقت حرف زدن بوی خوش از دهانش برآید. (برهان) (از ناظم الاطباء). شخصی که در حرف زدن بوی خوش از دهانش آید. (انجمن آرا پیرایش دوم). - ، کسی که خلق خوش داشته باشد. (انجمن آراپیرایش دوم). رجوع به ترکیب ’مشک فروش از قفا’ شود. ، مشک نقاب. از اسماءمعشوق است. (آنندراج). و رجوع به مشک نقاب شود
به لغت تنکابن اسم ’شواصرا’. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه) : به ونداد هرمزکوه اذخر روید چنانکه به مکه و ایشان (اهل طبرستان) آن را مشکواش می گویند و دست اشنان از آن می سازند. (تاریخ طبرستان). و رجوع به شواصرا شود
به لغت تنکابن اسم ’شواصرا’. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه) : به ونداد هرمزکوه اذخر روید چنانکه به مکه و ایشان (اهل طبرستان) آن را مشکواش می گویند و دست اشنان از آن می سازند. (تاریخ طبرستان). و رجوع به شواصرا شود
آنچه که مشک افشاند، معطر: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد، (حافظ) یا مشک فشان از فقاع. شخصی است که در وقت سخن گفتن بوی خوش از دهانش بر آید
آنچه که مشک افشاند، معطر: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد، (حافظ) یا مشک فشان از فقاع. شخصی است که در وقت سخن گفتن بوی خوش از دهانش بر آید
جانوری (پرنده ای) باشد سیاه رنگ در غایت خوش آوازی: پراکنده با مشک دم سنگخوار خروشان بهم سارک و کبک و سار. (اسدی) توضیح با مراجعه بماخذی که در دست بود این جانور شناخته نشد
جانوری (پرنده ای) باشد سیاه رنگ در غایت خوش آوازی: پراکنده با مشک دم سنگخوار خروشان بهم سارک و کبک و سار. (اسدی) توضیح با مراجعه بماخذی که در دست بود این جانور شناخته نشد